توقعات از نما( نما به عنوان جزئی از کل ۱-۲)کامپوزیت

توقعات از( نما به عنوان جزئی از کل )نمای کامپوزیت

تغيير در ساختار شهر، نمود خود را برداشت و تصور از يك ساختمان نيز نشان داد. در شهر سازي مدر نيستي، برداشت سنتي از خيابان، به مثابه فضايي محصور از بين رفت و ساختمان‌ها تبديل تبديل به احجامي منزوي گشتند كه در فضايي متداوم و لايتناهي، چيده می‌شدند. ساختمان‌ها داراي حداقل نما شده (اگر سقف را به‌عنوان نماي پنجم كه بعدها مطرح شد)، صحبت كردن از دو نماي اصلي و فرعي پوچ گرديد.(توقعات از نما( نما به عنوان جزئی از کل – ۲) – نمای کامپوزیت)

پيشگامان معماري آن دوران، ناگهان ساختمان را موجودي سه بعدي معرفي كرده كه می‌بايستي از همه طرف قابل ادراك و تجربه باشد، آن‌ها از” Rotated façade”(به معناي نمايي كه به خاطر قابليت چرخيدن عابر دور ساختمان، می‌بايستي پيوستگي لازم را دارا باشد) صحبت می‌كند. نقاشي و مجسمه سازي مانند مانند كاتاليزاتوري براي تبديل ساختمان به يك مجسمه يا حجم منفرد عمل نمودند. آنچه درگذشته، فقط براي چند نوع خاص از بناهاي عمومي و در موقعيتي خاص (روي تپه) مورد استفاده قرار می‌گرفت، به ساختمان‌های مسكوني نيز، تعميم داده شد. از اين پس هر ساختمان از هر طرف قابل تماشا و تجربه شد، بناها به ضرر فضاهاي شهري، در فضاهاي متداوم و بي كران قرار گرفتند.

ساختمان ديگر ماند گذشته، بدنه يك خيابان يا ميدان تصور نشد، بلكه توده‌ای از سطوح مختلف بودند كه فضايي را اشغال كرده بر اساس نقطه ثقل دروني خود، تعادل حجمي مورد نياز را ايجاد می‌كردند. اين موضوع و امنيت حاكم برجامعه رابطه درون بيرون را نيز شناور كرد در آميزي درون و بيرون، فرم سنتي ديوار به‌صورت يك حجم يا سطح پر را از ميان برده و آن را متخلخل نمود. با تضعيف ديوار، آنچه در معماري مدرنيستي در مركز توجه قرار گرفت، سطح افقي (پلان) و عملكرد‌های آن بود. فضاهاي باز پيرامون ساختمان‌ها، به‌صورت پارك تصور گرديد. ولي در عمل “ضعيف، بي تحرك و فاقد فرم و هويتي خاص طراحي گرديدند.

هرچند معماري نوگرا تا حدي زيادي به اهداف اصلي خود، نور، تهويه و فضاي سبز رسيده بود، ولي به زندگي جمعي و فضاي شهري لطمه‌های فراواني وارد كرد. توجه بيش از حد به عملكرد و تك بناها، باعث شده بود تامعماران حتي در طراحي نماي يك بناي ميان افزا به ساختمان‌های اطراف و زمينه طرح توجه لازم را مبذول ننمايند. نتيجه كار اغتشاش فضايي و از بين رفتن حس مكان بود.

فاصله گرفتن قاطعانه معماران و شهر سازان نوگرا از فضاي شهري و ديورا حجيم و نفي آن، احداث ساختمان‌هایي كه مناسب هر جا باشد بالاخره به بحراني بزرگ تبديل شداتفاقا رشد بي رويه تفكري كه در سال‌های شصت و هفتاد ميلادي، قاطعانه به دنبال توليد اضافي بود به بحراندامن زد. در اواخر دوره مدرنيسم ايده‌های متنافر متعددي شكل گرفت كه مشخصه مشترك آنان، فرار از يوغ دكترين عملكرد گرايانه نوگرايان و توجه به شرايط جانبي و پيرامون ساختمان (زمينه)، می‌باشد. آن‌ها براي ظاهر بيروني يك ساختمان، نقشي مستقل قايل‌اند كه از اين پس می‌بايستي توانايي پر كردن يك فضاي خالي در بدنه شهرهاي موجود را داشته و با حجم خود يك انسجام فضايي را امکان‌پذیر گرداند.

در سال‌های شصت و هفتاد فضاي شهري به مثابه بستر زندگي مدني دوباره كشف شد و با شتاب گرفتن دانش طراحي شهري، بر نقش بدنه‌های فضاي شهري و كيفيت آن تاكيد بيشتري شد. روانشناسي محيط به طراحان آموخت كه توسعه كمي لازم ولي كافي نيست و براي ارتقاء كيفيت محيط بايد ادراك، تجربه فضايي، عواطف و توقعات شهروندان را جدي گرفت و بالاخره اصلاح طلبان سياسي اجتماعي، هشدار دادند كه تعاون و هماهنگي كه از شعارهاي اصلي يك جامعه مدني است نمی‌تواند به روابط اجتماعي محدود گردد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *