ساختمان ديگر مانند گذشته، بدنه يك خيابان يا ميدان تصور نشد، بلكه تودهای از سطوح مختلف بودند كه فضايي را اشغال كرده بر اساس نقطه ثقل دروني خود، تعادل حجمي مورد نياز را ايجاد میكردند. اين موضوع و امنيت حاكم برجامعه رابطه درون بيرون را نيز شناور كرد در آميزي درون و بيرون، فرم سنتي ديوار بهصورت يك حجم يا سطح پر را از ميان برده و آن را متخلخل نمود. با تضعيف ديوار، آنچه در معماري مدرنيستي در مركز توجه قرار گرفت، سطح افقي (پلان) و عملكردهای آن بود. فضاهاي باز پيرامون ساختمانها، بهصورت پارك تصور گرديد. ولي در عمل “ضعيف، بي تحرك و فاقد فرم و هويتي خاص طراحي گرديدند.
هرچند معماري نوگرا تا حدي زيادي به اهداف اصلي خود، نور، تهويه و فضاي سبز رسيده بود، ولي به زندگي جمعي و فضاي شهري لطمههای فراواني وارد كرد. توجه بيش از حد به عملكرد و تك بناها، باعث شده بود تامعماران حتي در طراحي نماي يك بناي ميان افزا به ساختمانهای اطراف و زمينه طرح توجه لازم را مبذول ننمايند. نتيجه كار اغتشاش فضايي و از بين رفتن حس مكان بود.
فاصله گرفتن قاطعانه معماران و شهر سازان نوگرا از فضاي شهري و ديورا حجيم و نفي آن، احداث ساختمانهایي كه مناسب هر جا باشد بالاخره به بحراني بزرگ تبديل شداتفاقا رشد بي رويه تفكري كه در سالهای شصت و هفتاد ميلادي، قاطعانه به دنبال توليد اضافي بود به بحراندامن زد. در اواخر دوره مدرنيسم ايدههای متنافر متعددي شكل گرفت كه مشخصه مشترك آنان، فرار از يوغ دكترين عملكرد گرايانه نوگرايان و توجه به شرايط جانبي و پيرامون ساختمان (زمينه)، میباشد. آنها براي ظاهر بيروني يك ساختمان، نقشي مستقل قايلاند كه از اين پس میبايستي توانايي پر كردن يك فضاي خالي در بدنه شهرهاي موجود را داشته و با حجم خود يك انسجام فضايي را امکانپذیر گرداند.
در سالهای شصت و هفتاد فضاي شهري به مثابه بستر زندگي مدني دوباره كشف شد و با شتاب گرفتن دانش طراحي شهري، بر نقش بدنههای فضاي شهري و كيفيت آن تاكيد بيشتري شد. روانشناسي محيط به طراحان آموخت كه توسعه كمي لازم ولي كافي نيست و براي ارتقاء كيفيت محيط بايد ادراك، تجربه فضايي، عواطف و توقعات شهروندان را جدي گرفت و بالاخره اصلاح طلبان سياسي اجتماعي، هشدار دادند كه تعاون و هماهنگي كه از شعارهاي اصلي يك جامعه مدني است نمیتواند به روابط اجتماعي محدود گردد.